معنی کنایه از سخن چین

لغت نامه دهخدا

سخن چین

سخن چین. [س ُ خ َ] (نف مرکب) آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غَمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ.


گنگ سخن چین

گنگ سخن چین. [گ ُ گ ِ س ُ خ َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از قلم است. (از مجموعه ٔ متردافات ص 274).


چین چین

چین چین. (ص مرکب) شکن شکن. با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن.

فرهنگ عمید

سخن چین

کسی‌که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه‌هم‌زنی کند، خبرکش، نمّام: میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن‌چین بدبخت هیزم‌کش است (سعدی۱: ۱۶۲)،

فرهنگ معین

سخن چین

(~.) (ص فا.) خبربَر، جاسوس.

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سخن چین

نمام، دو بهمزن

واژه پیشنهادی

سخن چین

نمام

نمام

هامز


بسیار سخن چین

غماز

حل جدول

کنایه از سخن چین

آتش بیار معرکه


سخن چین

غماز

چغل

لماز

غماز، لماز

غماز

لماز

معادل ابجد

کنایه از سخن چین

867

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری